معنی ته تفنگ

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

حل جدول

ته تفنگ

قنداق

فارسی به آلمانی

ته قنداق تفنگ

Butte (f), Kolben (n), Stücksaß

فرهنگ عمید

تفنگ

هریک از سلاح‌های گرم دستی که گلوله پرتاب می‌کند. δ در اوایل قرن ۱۶ میلادی در آلمان اختراع شد،
* تفنگ ته‌پر: تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می‌گذارند،
* تفنگ سرپُر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می‌شد و در آن باروت، ساچمه، و یا فشنگ می‌گذاشتند،
* تفنگ دهن‌پُر: = تفنگ سرپُر

گویش مازندرانی

تفنگ

تفنگ


ته

دانه، تا:مانند دو تا چهار تا شش تا، ته، ته زدن، لازدن

تو، ضمیر دوم شخص، واحد شمارش، پایین، ته، تازدن پارچه...

لغت نامه دهخدا

ته ته

ته ته. [ت َه ْت َه ْ] (ص) افزوده شده و انبوه شده. (ناظم الاطباء).

ته ته. [ت ُه ْ ت ُه ْ] (ع اِ صوت) کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند. || حکایت لکنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).


تفنگ

تفنگ. [ت ُ ف َ] (اِ) بمعنی بندوق. در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است. (فرهنگ رشیدی). بندوق و مرکب است از تُف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف توپ است... و تفق معرب آنست و به لفظ انداختن و افکندن و سر دادن و خوردن مستعمل است نه بلفظ گذاشتن. (از آنندراج). سلاح آتشی دراز و حمل پذیر. (ناظم الاطباء): و عرصه را وسعت نبود که کثرت را از قلت فرق باشد. سواران لشکر بخارا بر زبر یکدیگر میراندند و از بالای سر ایشان تیر و تفنگ و نیزه و سنگ روان. فی الجمله اکثر آن لشکر هلاک گشتند. (از اندرزنامه ٔ منسوب به خواجه نظام الملک). به زخم ناوک دلدوز و تفنگ جانسوز به دفع و منعمخالفان پرداخت. (حبیب السیر جزء 4 از ج 3 ص 380).
در معرکه این تفنگ فریادرس است
خصم افکن و گرم خوی و آتش نفس است.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
دارد آن عزت تفنگ ثانی صاحبقران
کز شرف خاقان اگر باشد بدوشش میبرد.
(ایضاً).
- تفنگ بادی، نوعی تفنگ خرد و مخصوص کودکان که با اهرمی هوای داخل لوله فشرده شود و با نیروی آن ساچمه را پرتاب کند.
- تفنگ ته پر، مقابل تفنگ سرپر. تفنگهایی که با فشنگ بکار برند و بیشتر به تفنگهای شکاری اطلاق شود.
- تفنگ جنگی، تفنگ نظامی. رجوع به همین کلمه شود.
- تفنگ دولول، که بجای یک لوله، دو لوله دارد که هم از نوع سرپر بود و هم از نوع ته پر.
- تفنگ سرپر، در این نوع تفنگها بجای فشنگ، باروت و گلوله یا ساچمه را از سر لوله بداخل تفنگ میگذاشتند و سپس با سمبه ای آنها را میفشردند و سپس مقداری کهنه در داخل لوله کرده مجدداً با سمبه آنرا در انتهای تفنگ میفشردند بحدی که باروت بمحل چاشنی تفنگ که پستانک نامیده میشد برسد آنگاه که چاشنی آتش میشد تفنگ خالی میگردید.
- تفنگ شکاری، مقابل تفنگ جنگی. این تفنگ ها مخصوص شکارچیان و اعم است از تفنگ سرپر و ته پر و دولول و جز اینها.
- تفنگ کمرشکن، تفنگی است که با فشنگ بکار برند و برای بکار گذاشتن فشنگ یا بیرون آوردن پوکه ٔ آن، محل اتصال لوله ٔ تفنگ به قنداق را با اندک فشار خم کنند چنانکه بتوان فشنگ در آن نهاد و سپس باز گردانند تا بحالت نخست برگردد و آماده ٔ تیراندازی شود.
- تفنگ نظامی، این گونه و بعضی از انواع تفنگهای شکاری جدید از پهلو و بوسیله ٔ گلنگدن باز میشوند و چون شانه ٔ فشنگ را در مخزن قرار میدهند با بستن گلنگدن آماده ٔ تیراندازی میشوند و بمجرد آنکه تیری انداخته شد پوکه ٔ فشنگ بخارج پرتاب میشود و فشنگ دیگری در لوله جای میگیرد و آماده ٔ تیراندازی مجدد میگردد و این گونه تفنگ ها که هنوز هم متداول است به پنج تیر و سه تیر معروفند.
- امثال:
تفنگ کار قلی است هیچکس نخورده است که بگوید خیرش را ببینی، غذایی ناپخته و ثقیل یا معاشری خشن و ناتراشیده است. (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 549).
از تفنگ خالی دو تن ترسند. در قدیم از کمان شکسته دوتن ترسند، می گفته اند:
عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی.
(ویس و رامین از امثال و حکم ایضاً ص 112).


ته

ته. [ت ِه ْ] (ص) تهی و خالی. (ناظم الاطباء).

ته. [ت َه ْ] (اِ) زیر و پایین را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء):
ز شرم دایه سر در ته فکنده
زبان بسته ز پاسخ، لب ز خنده.
(ویس و رامین).
آقای دکتر معین آرد: معنی نخست آن (ته) خالی است از اوستائی «توسن » (خالی شدن)، پهلوی «توهیک » (تهی و خالی)، هندی باستانی «توچ هیه »، سانسکریت «توچه » (خالی)، بلوچی «توسگ »، «توسغ» (خاموش شدن، رها شدن)، «توسغ» خاموش شدن. (حاشیه ٔ برهان چ معین). || غور و قعر و جزء درونی. (ناظم الاطباء). تک. قعر. غور. بن. فرود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
بینم سر موئی هم اگر در ته دریاست.
ناصرخسرو.
هفت هزار سال پیش از آدم سنگی از لب دوزخ رها گردید، امروز به ته دوزخ رسیده است. (قصص الانبیاء ص 7).
در آن چاهم افکند گردون دون
که از ژرفی آن چاه را ته نبود.
مسعودسعد.
بی طلب زنهار بر خوان کسی مهمان مشو
گوهر بی قیمتی ریگ ته دندان مشو.
صائب.
- از ته، از بیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ته آب، قعر آب. (ناظم الاطباء).
- ته بساط، آخرین موجودی. آخرین مال کالای مانده.
- ته بندی کردن، پیش از وقت مقداری خورده بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ته تغاری، فرزند آخر در پیری. (یادداشت ایضاً).
- ته چیزی را بالاآوردن، خوردن و صرف کردن تمام آن. (یادداشت ایضاً).
- ته چین، نوعی پلو که با گوشت بره پزند.
- ته دل. رجوع به همین کلمه شود.
- ته دیگ، برنج خشک شده و بهم فشرده ای که پس از طبخ برنج در ته دیگ حاصل آید.
- ته رنگ، بقیه ٔ رنگی که بشده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ته نشین، رسوب.
- ته و توی چیزی، عمق آن: ته و توی کاری را درآوردن بالتمام، از جزئیات آن آگاه شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- کفگیر به ته دیگ خوردن، کنایه از تمام شدن هستی و دارائی و قدرت است.
- امثال:
ما ریگ ته جوئیم، شما آب روان، کنایه از ثبات و پایداری گوینده و بی ثباتی و زودگذری شنونده است.
|| پایان چیزی و مایه و اصل از اینجاست که گویند فلانی ته ندارد؛ یعنی بی مایه و بی اصل است و ته کار. اصل کار. (از آنندراج). بن و اصل. (ناظم الاطباء):
نیستی خس که ز هر باد به جولان آئی
مرو ازجا، بنشین باقر و، پیش آر تهی.
باقر کاشی (از آنندراج).
|| به معنی طاق هم هست که در مقابل جفت باشد. (برهان) (از آنندراج). طاق و فرد و تک. (ناظم الاطباء). رجوع به تک شود. || زنگی که بر روی تیغ و شمشیر و امثال آن بهم رسد. (برهان) (از آنندراج). زنگ تیغ و شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء). || تا و لای را نیز گفته اند. (برهان) (ازآنندراج). تاه و لای و چین. (ناظم الاطباء). رجوع به تاه شود.

ته. [ت ِه ْ/ ت ِ هَِ] (ع اِ اشاره) مانند ذِه و یا ذِه ِ کلمه ٔاشاره به مؤنث است، یعنی این زن. (ناظم الاطباء).

ته. [ت َه ْ] (اِ) نامی است که در شمیرانات و اطراف طهران به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاو در جنگل شناسی ساعی ص 231 شود.

معادل ابجد

ته تفنگ

955

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری